تبادل لینک هوشمند 
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
امروز یکی از متهمام دختر دانشجوی بود که با یک پسر جوان گرفته بودن ماجرا را 
برایتان تعریف کنم شاید شما هم مثل من دهانتان از تعجب وا بماند اری دیدم چنان اشک می ریزد که قلب همه ی همکاران منو با گریه هایش سوزاند از او خواستم ارام باشد گریه نکن چه شده وقتیمامور دست پسره راگرفت وبه جلو هولش داداین دختر سرش را کوبید به دیوار داد فریاد شما را بخدا محسن را اذیت نکنید تو این گیر دار پدر دختر امد مامورین برای اینکه چشم پدر دختر به پسر نخوره کشیدی به پسر زدن گفتن سرت را برگردان پشت کن رو به دیوار وایستا یک دفعه دیدم دختره جلوی پدر خودش را کوبید به زمین کف پای پدر افتاد بابا تو رو بخدا به اینا بگید محسن را نزنند پدر که از جریان باخبر شده بود از ناراحتی لگدی به دختر زد اما دختر ول کن نبود وقتی پسر را باز جوی کردیم او گفت من به او چند بار تجاوز کردم حال میخواستم از دستش فرار کنم نمی توستم چاره ای نداشتم گفتم تومور مغزی دارم چیزی به عمرم باغی نمونده امروز برای خدا حافظی امیده بودم که گیر افتادم این بیست و پنجمین دختری است از دانشجو ها که به این طریق موفق شدم فریبشان بدم وتجاوزشون کنم بعد از مدتی خودم را به عنوان اینکه تومور مغزی اوردم از دستشان فرار میکردم شما بگید چرا دختران ما از عقل وشعور خود هیچ استفاده نمی کنند اشکال کار کجاست برام بنویسید چه کنیم تا دختران ما دارای اندیشه بلند باشند وطعمه این بلهوسان وشیادان نشونددختران عزیز به هوش باشید ترفندهای این شیطانهابه روز شده مواظب خودتان باشید
نظرات شما عزیزان:
:: برچسب‌ها: داستان واقعی از دختری که فریب خورده,
